#اسفند_معشوقه_زمستان_است_پارت_34

- اینجا بشینیم یا تو ماشین؟

زبونم رو روی لبم چرخوندم و کمی فکر کردم و گفتم :

- اینجا بهتره

نگاهش از روی لبم به چشمام اومد و لبش بالا رفت گفت :

- خوبه تو بشین من می‌مونم بلال ها رو بگیرم و بیارم

سری تکون دادم و سمت صندلی قرمزی که در کنجی قرار داشت رفتم نشستم، گوشیم رو از جیبم در آوردم نگاهی به ساعت کردم نزدیک هشت بود، قفل رو زدم و وارد تلگرامم شدم، چند تا پیام داشتم و آخریش حمیده بود که گفته بود " جمعه یه دورهمی و توام باید باشی " درجوابش باشه کوتاهی نوشتم و تلگرامم رو بستم وارد اینستا شدم، دلم خواست با این حال خوبی که داشتم، یه عکس بگیرم و پست بزارم، تا همیشه برام موندگار باشه، خلاصه اینم جز خاطرات علی احسان محسوب می‌شد، عکسی گرفتم و کپشن زیرش رو نوشتم " آخرهای اسفند است

بیا کمی با هم قدم بزنیم

تا درخت های خیابان

از شوق...

جوانه بزنند !" و پست کردم و ازش بیرون اومدم که صدای علی احسان اومد :

- بیا تا داغ بخور از دهن می‌افته

لبخندی زدم و با ذوق گفتم :

- مرسی خیلی وقت بود نخورده بودم

عمیق نگام کرد گفت :

- نوش جونت

گازی به بلالم زدم و آروم مشغول جویدن دونه های ذرتم شدم، نگاهی به علی احسان کردم، درحالی که منو نگاه می‌کرد بلالش رو توی دستش می‌چرخوند، با هول گفتم :

- بخور دیگه!


romangram.com | @romangram_com