#اسفند_معشوقه_زمستان_است_پارت_33
لبم خندید:
- بادمجون بم آفت نداره!
با شیطنت سرش رو جلو آورد و آروم جوری که فقط خودم بشنوم گفت :
- اگر بادمجونه تو باشی، من حاضر آفتت بشم.
با بهت به عقب برگشتم که چشم در چشم هم شدیم، تاحالا انقدر نزدیکش نبودم، سینه اش درست پشت کمرم بود، دلم میخواست یه جای خلوت تر بودیم، یه جایی که جز خودمون دوتا کسی نباشه، چشماش کشش عجیبی داشت و من جاذبه جذب رو همین الان توی چشماش فهمیدم، این مرد...
با صدای فریاد مرد بلال چی به خودمون اومدیم و اولین کسی که فاصله گرفت من بودم و اونم با کمی مکث اومد و کنارم ایستاد تا سفارش بده :
- آی بلاله شیر بلاله بدو بیا تا از دستت نرفته
- آقا دوتا بلال
- به رو چشمم حاجو
آروم زیر گوشش با خجالت گفتم :
- میشه بگی برای من نمکش و آبلیموش بیشتر باشه ؟
با محبت نگاهم کرد و رو به مرد گفت :
- نمک و آبلیموشون لطفا بیشتر باشه
- رو چشمم حاجو
لبخندم عمیق تر شد:
- مرسی
چشمکی زد و به صندلی ها اشاره کرد و گفت :
romangram.com | @romangram_com