#اسفند_معشوقه_زمستان_است_پارت_32

خندیدم، آروم، خنده هام چرا حس می‌کنم کنارش فرق می‌کنه؟ ناز و ادا نداره نه، ولی خالصِ، بدون تزریقی از تزویر و تظاهر، نفسم رو فوت کردم بیرون و موهای که جلوی صورتم ریخته بود با فوتم تکون خوردن و دوباره سرجاشون برگشتن:

- به نام خدا اینجانب مهسا علی راد، تک فرزند، متولد تهران، در تاریخ ... چشم به جهان گشودم و..

صدای قهقه اش تمام فضای ماشین رو پر کرد، دستی که رو دنده بود رو بلند کرد و دماغم رو گرفت آروم کشید و گفت :

- اَی پدر سوخته، وروجک شدی!

با چندشی به دماغم چین انداختم و با حرص گفتم :

- وای دست نزن به دماغم، متنفرم از این کار

با شیطنت خندید و گفت :

- شوخی نکن؟ جدی؟ بد آتوی دستم دادی

چپ چپی نگاهش کردم و اونم خندید و سری تکون داد و یهو ماشین رو به سمت راست هدایت کرد گوشه ای نگهداشت

با تعجب گفتم:

- چیکار می‌کنی؟

لباش هنوزم اثر خنده دقیقه های پیشش رو داشتن و چشماش، چشماش میکسی از تمام حس های جهان بود:

- بلال می‌خوری؟

چشمام گرد شد کمی بعد با ذوق گفتم :

- وای آره خدا کنه شیر بلال باشه

بعد از ماشین بی توجه بهش پیاده شدم و به سمت گاری که بلال توش پر بود و مردم روی صندلی های پلاستیکی نشسته بودن و مردی پشت منقل بلال ها رو کباب می‌کرد رفتم، هوا یکم سرد بود، خودم رو تو بغلم گرفتم که صدای علی احسان از پشتم اومد :

- صبر می‌کردی می‌گرفتم می‌آوردم تو ماشین بخوری اینجوری یخ می‌کنی دخترجان


romangram.com | @romangram_com