#اسفند_معشوقه_زمستان_است_پارت_29
با عجله رو به راننده گفتم :
- آقا،آقا من همین جا پیاده میشم!
راننده با گلایه و عصبی گفت :
- خانوم اینجا اتوبانه، کجا نگه دارم؟
با حرص گفتم :
- آقا من پیاده میشم،نگهدار،نگهدار ای بابا
بالاخره با غرغر گوشه ای نگهداشت از ماشین پیاده شدم و در رو محکم کوبیدم به هم که بلند گفت :
- هووش، در رو شیکونیدی
بلند گفتم :
- افسارت گسیخته شده یابو برت داشته؟
یه فحش رکیک بهم داد و گازش رو گرفت و رفت، مردیکه رو چی بگم الان ؟
پوفی کشیدم درحالی یه گوشیده ایستاده بودم منتظر بودم، دعا میکردم زود تر برسه، هوا کم کم داشت رو به تاریکی میرفت و این خوب نبود، حداقل برای یه دختر مثل من اونم اینجا !
نیم ساعتی بود که به دور خودم رژه میرفتم هر لحطه ساعتم را چک میکردم، عصبی پوفی کشیدم و گفتم :
- معلوم نیست؟معلوم نیست گیرت آورده؟ احمق
دست دراز کردم تا تاکسی بگیرم در کمال تعجب سوناتای نقره ای رنگی مقابل پام ترمز کرد، اخم هام که درهم بود درهم تر رفت، حرفام رو آماده کرده بودم برای شلیک فرد رو به روم که با پایین اومدن شیشه و چهره شرمنده علی احسان آبی سردی انگار روی آتیشم ریختن، اومده بود؟
با دلخوری گفتم :
- کجایید شما؟ با خودتون فکر نکردید یه دختر رو نباید یک ساعت اونم تنها بغل اوتوبان علاف کرد ؟
romangram.com | @romangram_com