#اسفند_معشوقه_زمستان_است_پارت_27
- بله؟
کمی سکوت و بعد، صدای بم و گیرای مردی که به شدت برام آشنا بود:
- سلام
علی احسان بود؟؟؟ اون شماره منو از کجا پیدا کرده؟ واسه چی زنگ زده اصلا؟ خدایا چرا زبونم بند رفته؟ تپش قلبم رو!
با بهت گفتم:
- شما؟
مسخره ترین حرفم، حداقل با اون لحنی که داشتم!
- بهتره تظاهر نکنی نشناختی مهسا، درگیری ذهنیت و تعجبت این رو نشون نمیده!
پوست لبم رو کندم، اه لعنتی خون، لبم رو تو دهنم بردم طعم خون رو به مزه کشیدم:
- مهسا؟
لبم رو به تندی ول کردم، نفس عمیقی کشیدم :
- بفرمائید جناب کامروا
خندید، بلند و دلبر:
- خدا پدر روزبه رو بیامرزه که حداقل سبب خیر شد شما نطقت به اسم ما هرچند فامیلیم باز بشه
لبخند محوی روی لبم نشست، عزیز دلم !
- جناب کامروا بنده جایی هستم اگر کاری ندارید قطع کنم؟
صداش جدی شد:
romangram.com | @romangram_com