#اسفند_معشوقه_زمستان_است_پارت_17
لبم رو گزیدم و درحالی که ناخنک اضافه بغل ناخنم رو میکندم گفتم:
- روزبه، من واقعا فکر نکنم بتونم نقش بازی کنم، مدتیه حال و احوالم درست نیست، سرجاش نیست، رو مود نیستم و تو این رو خوب میدونی!
روزبه با اخم کمرنگی نگاهم کرد و گفت :
- تو یکی ستاره های تئاتری دختر، در اوج بی حواسی هم حواس ببینده رو جمع خودت میکنی، بازی در نیار من این حرفا حالیم نیست!
پوفی کشیدم و میلاد با اخم های درهم گفت :
- چته تو مهسا؟ چرا تو لکی چند مدته؟ د لامصب ما که از پیرهن تنمون به هم نزدیک تریم!
چشم هایم را به موهای فرفری طلایی و جذابش دوختم لبخندی به چشم های قهوه ای اش زدم و گفتم :
- خوبم پسر، خوبم!
حمیده با خشم و غیض و حرص گفت :
- آره مشخصه خوبی، ولت کنیم با سر میری تو دیوار!
تنها فردی که با سکوت نظاره گرم بود روزبه بود و این یعنی تو یه موقعیت مناسب باید بهم توضیح بدی و من عاجز از حرف زدن!
نگاهی به ساعت کردم و گفتم :
- بچه ها دیگه نزدیکه ظهره بهتره بریم، منم رو پیشنهادتون فکر میکنم و در آخر روزبه رو مطلع میکنم از تصمیمم!
روزبه پوزخندی زد و دستی به موهای کوتاه شده اش کشید و گفت :
- بهتره بریم، میرسونت
میلاد با لبخند مرموزی رو به حمیده گفت :
- منو توام که باهم میریم
romangram.com | @romangram_com