#اسفند_معشوقه_زمستان_است_پارت_16

با چشمانی گشاد شده نگاهم رو به روزبه دوختم و گفتم :

- نمی‌فهمم

روزبه به آرامی خندید و گفت :

- چیز جدیدی نیست که

چپ چپ حواله اش کردم که بالاخره با تبسمی کوچک گفت:

- ببین ما قرار شده با یه نویسنده قرار داد ببندیم و از روی کارشون اجرا داشته باشیم، همین!

چانه ام رو خادشی دادم و با کنجکاوی گفتم :

- الان نویسنده ای رو پیدا کردی؟

درحالی که از فنجان سفید و شیشه ای اش شیر نسکافه اش را بر لب می‌زد و گفت :

- آره یکی رو پیدا کردم

حمیده با ذوق گفت :

- جدی؟ کیه؟ زنه؟‌معروفه؟

میلاد با دیدن عکس العمل حمیده خندید و گفت :

- اوهه چه خبره، نه محض اطلاعتون پسر!

کلمه پسرش با لحنی آمیخته به شیطنت و چشمک همراه شد و همین، دلیل امروز خنده امروزمون شد!

روزبه صداش رو با اهمی صاف کرد و رو به من گفت :

- ببین مهسا، ازت میخوام توی این‌کار باشی چون به نظرم با وجود تو این کار یه کار بی نظیر می‌شه


romangram.com | @romangram_com