#اسفند_معشوقه_زمستان_است_پارت_12
با صدای گرفته از گریه زیاد گفت :
- خوبم، خوبم!
چشماش رو از من پنهون میکرد و من چقدر دلم برای اون جام عسل تنگ شده بود، برای چند ساعت کنارش نبودم و اینجور دلتنگش بودم ؟
درحالی که بلند میشد دستش رو به در و دیوار گرفت تا بتوانه خودش را کنترل کنه و روی زمین نیوفته و من دیدم فشار محکم پلک هاش رو به هم، بلند شدم و دستش رو گرفتم و آروم گفتم :
- بزار کمکت کنم!
دستش رو درون دستم گذاشت و با کمک من به پذیرایی رفتیم و روی صندلی دوست داشتنیش نشست و من به کنارش، دلم نمیخواست با اون حالی که داشت تنهاش بزارم، کنارش روی بالشتک هام نشستم و در سکوت مثل خودش به کوچه چشم دوختم، حالت صورتش پریشون بود، مشخص بود درگیری ذهنی دارد از پا درش میاره، لب باز کردم و گفتم :
- مادام؟
دستش رو بالا آورد روی لبش نهاد و همزمان با گفتن کلمه هیس، قطره ای لجباز از چشمانش روی کویر گونه های زیبا و صورتی اش ریخته شد، دلم مادام خودم رو میخواست، این زن افسرده حال مادام نبود، قطعا نبود!
از جا پاشدم و به آشپزخانه رفتم و کتری رو گذاشتم جوش بیاید و از توی بسته نسکافه ها دوتا کافی فوری برداشتم توی دوتا ماگ رنگی ریختم و کمی بعد آب هم اضافه کردم و قاشق های چوبی هم از داخل کشو برداشتم و داخل لیوان ها گذاشتم و به سمت مادام رفتم، ماگ زرد رنگش را به طرفش گرفتم و قرمزم رو در آغوشم مبحوس کردم و او در سکوت لب هاش رو با نسکافه پیوند داد.
**********
درحالی سوار شوررلت قرمزش میشد پیپ اش را گوشه لبانش گذاشت به راننده با دست فرمان حرکت داد، شهر
شلوغ شده بود و در این آشفته بازار تظاهرات را کم داشتند و زنان و مردانی که به خیابان ها افتاده بودند و شعار " مرگ بر شاه، استقلال آزادی جمهوری اسلامی " را بر سر تا سر شهر فریاد میکشیدند، گوشی اش را در آورد و شماره ای را گرفت و کمی بعد صدای زخمت تیمور در گوشش پیچید:
- امر بفرما سلطان؟
پک عمیقی به پیپ زد و دودش را با لذت به بیرون راند و گفت :
- همه چی آماده اس؟
صدای خنده تیمور رو اعصابش یورتمه رفت :
- علیرضا خان مگه میشه شوما یه چی بگید آماده نشه؟ سوت ثانیه رونه زندون میکونمش منتظر فرمون شومام
romangram.com | @romangram_com