#اسارت_نگاه_پارت_98
روی صندلی روبرویم نشست. چشمانش را بست و در حالیکه پیشانیاش را با دستش ماساژ میداد گفت:
-میشه تعارف نکنید!
-من تعارف نمیکنم. میخوام برید سر اصل مطلب.
ماساژ پیشانیاش را متوقف کرد. چشمانش را باز کرد و مستقیم در چشمانم نگاه کرد.
-من بهتون دلیل غیبت این مدتم رو میگم، ولی قبلش باید به سوالی که ازتون میپرسم جواب بدید. اونم جواب صادقانه.
-بسیار خب!
بیشتر از قبل در چشمانم دقیق شد که باعث شد سرم را پایین بیندازم. بیدلیل از این نگاه پرسشگرش خجالت کشیدم. حس کردم تاوان گناهم، پشیمانی و خجالت است. گناهی که حتی نمیدانم چیست!
-لطفا توی چشمام نگاه کن. میخوام مطمئن بشم راست میگی.
رسمی صحبت کردن را کنار گذاشته بود. ناخودآگاه استرسی گرفتم که باعث شد سر ناخنهایم را بجوم. پس از چند دقیقه ناخن بیچارهام را رها کردم. ناگزیر سرم را بالا آوردم و در چشمانش نگاه کردم.
-باشه، بپرسید.
-به من اعتماد داری؟
دلم میخواست زبانم بگوید نه، ولی وقتی در چشمان یک نفر نگاه میکردم، از دروغ گفتن به او عاجز میشدم. از او دلخور بودم آن هم نه یک ذره، بلکه خیلی زیاد ولی با همهی دلگیری و دلخوری از او، هنوز هم به او اعتماد داشتم. قلبم با تمام احساساتش و مغزم با تمام منطقش فریاد میزدند؛ باورش داریم!
بریدهبریده گفتم:
-آ...ر...ه!
-پس حتی اگه دلیل غیبتم رو نگم، باز هم میتونیم مثل قبل دو تا دوست باشیم؟
ناخودآگاه اخمی پررنگ کردم.
-قول دادید بگید!
romangram.com | @romangram_com