#اسارت_نگاه_پارت_94
-خب اگر اینطوره، چرا گفتی دیگه حتی نمیخوای اسمشو بشنوی؟!
سرم را بیشتر پایین انداختم و سکوت کردم. نمیدانم چرا برایم سخت بود، به او بگویم از کمتوجهی یک دوست معمولی دلگیر شدهام.
-آرزو به من نگاه کن.
بالاجبار سرم را بالا آوردم و در چشمانش نگاه کردم.
-چیزی رو از من مخفی میکنی؟
سرم را پایین انداختم و گفتم:
-نه.
-میدونی دوست ندارم بهم دروغ بگی؟
به اکراه دوباره سرم را بالا آوردم و بیحوصله گفتم:
-مامان چی رو میخوای بدونی؟ من و ماکان فقط دو تا دوست معمولی هستیم و تازه اونقدری با هم فاصله داریم که هنوز هم رسمی حرف میزنیم.
دروغی محض میگفتم! رسمی حرف زدنمان از فاصله نبود، فقط برای احترام بود.
-من که نگفتم بیشتر از دو تا دوست معمولی هستید! فقط میخوام بدونم چه مشکلی بینتون پیش اومده که انقدر ازش دلخوری!
-مشکلی نیست!
-آرزو!
-مامان لطفا تمومش کن!
-من میخوام کمکت کنم!
-من دیگه بزرگ شدم و تنهایی از پس مشکلاتم برمیام.
romangram.com | @romangram_com