#اسارت_نگاه_پارت_92
واکنشش نشان میداد ماکان حتی حاضر نشده یک تبریک خشک و خالی به من بگوید! دلیل این رفتارهای عجیب و ضد و نقیضش را به هیچوجه نمیفهمیدم!
-آرزو چرا توی فکری؟
با صدای مامان از فکر او بیرون آمدم و لبخند کجی زدم.
-مگه چیزی گفتی که متوجه نشدم؟
-آره، گفتم خیلی خوشمزهست. دست اگنس درد نکنه.
بیشتر ظرفش هنوز پُر بود اما قاشقش را رها کرد.
-تو که چیزی نخوردی! چرا بقیهشو نمیخوری؟!
لبخندی کمجان زد و گفت:
-باور کن زیاد اشتها ندارم ولی خیلی عالی بود! مرسی دخترم.
صدای زنگ گوشیام مانع ادامهی مکالمهی ما شد. به نام جولین که روی صفحهی گوشی خودنمایی میکرد، نگاه کردم و پاسخ دادم.
-سلام.
-سلام آرزو، خوبی؟
-خوبم ممنون، خودت چطوری؟
-بد نیستم. منشی میگفت ده دقیقه پیش اومدی که منو ببینی، سر یک عمل مهم بودم.
-آره، اومدم اون قهوهای که وعده دادم مهمونت کنم.
-قهوه واسه معالجهی مادرت کم نیست؟!
-اوه چه پرتوقع شدی! چی میخوای مثلا؟!
romangram.com | @romangram_com