#اسارت_نگاه_پارت_81


اخم کردم و گفتم:

-باز خوشمزه شدی؟

-خوشمزه که بودم از بدو تولدم.

-برو کنار، می‌خوام بیام تو.

-نه! اول باید از من استقبال کنی، افتخار دادم تشریف آوردم خونه‌ت!

-چه چیزا! بعد از این همه مدت یاد خانواده‌ت افتادی، استقبالم می‌خوای؟!

-این دیگه چه حرفیه؟! من همیشه به یادتونم! بعدشم می‌دونی چند تا دختر توی نیویورک، آرزو دارند الان جای تو باشند که من این افتخارو بهشون بدم؟

-اونا به دید دوست پسرشون نگات می‌کنند! من خواهرتم، نیازی هم بهت ندارم. حالا برو کنار.

-اتفاقا تو بیشتر نیاز داری! ببین این مدت که من پیشت نبودم پکر شدی.

-کی گفته پکر شدم؟ خیلی هم عالی‌ام!

ابروی راستش را بالا برد و گفت:

-خب قیافه‌ت که میگه رایانِ خونِت کم بوده.

-می‌زنمتا!

چشمکی زد و گفت:

-بزن!

صدای مامان از داخل آمد که گفت:


romangram.com | @romangram_com