#اسارت_نگاه_پارت_77
-ای حسود! تو دقیقا عین باباتی!
-دقیقا که نه! من خیلی بهترم!
-کی گفته تو بهتری؟!
با تعجب به عقب چرخیدیم و به منبع آن صدای مردانه خیره شدیم. اصلا متوجه نشدم بابا از کی پشت سر ما بود!
-بابا!
-چیه؟ ترسیدی مچتو گرفتم؟
چه خوب وانمود میکرد با من بحثی نکرده اما من هر چقدر هم سعی میکنم، در بازیگری به هنرمندی او نمیشوم! لبخندی مصنوعی زدم و گفتم:
-آدم از گفتن حقیقت که نمیترسه!
-حقیقت که نه، ولی وقتی چاخان میکنه و مچشو میگیرن میترسه.
-والا ما که ندیدیم کسی چاخان کنه!
-آدم خودش رو نمیبینه!
صدای مامان مانع ادامهی گفتگوی ما شد.
-بسه دیگه! بریم سه تایی قدم بزنیم. انقدر بگومگو نکنید که سرم رفت.
بابا در حالیکه به ما نزدیکتر میشد و دستش را دور شانهی مامان حلقه میکرد گفت:
-چشم پیرزن غرغرو!
مامان یک تای ابرو بالا داد و گفت:
romangram.com | @romangram_com