#اسارت_نگاه_پارت_45


-معضل!

-چون دختر نیستید، متوجه نمیشید!

-واقعا چرا دخترها انقدر به ظاهرشون اهمیت میدن؟

-جوری می‌پرسید انگار مردها اهمیت نمیدن!

-میدن ولی نه مثل زن‌ها.

-چون زیبایی زن‌ها مهم‌تره.

-اما به نظر من، زیبایی زن‌ها اونقدر که بهش اهمیت میدن مهم نیست.

-این نظر شماست. هر کسی با نظر خودش تصمیم می‌گیره و عمل می‌کنه.

-که البته همیشه هم تصمیم درست رو نمی گیره.

مکثی کرد و افزود:

-خب چطوره بریم اونجا؟

به سمتی که اشاره می‌کرد نگاه کردم؛ به آلاچیقی بزرگ که زیر آن چندین میز چوبی با صندلی‌های چوبی اطرافشان در کنار بوفه‌ای کوچک، مرتب چیده شده بودند.

-فکر خوبیه.

پس از چند قدم به یکی از میزها رسیدیم و گارسون جوانی که دوان‌دوان به سمتمان می‌آمد، یکی از صندلی‌‌ها را برای من و دیگری را برای ماکان بیرون کشید. مِنویی که جلد چرمی پاره‌پاره و کهنه‌ای داشت را روی میزمان گذاشت و منتظر نگاهمان کرد. دلم بدجور قهوه‌ای شیرین می‌خواست، اما منتظر ماندم تا اول او انتخاب کند.

-چای.

با تعجب نگاهش کردم. به نظرم یک چای ساده ارزش این فضای بی‌نظیر را نداشت! اما تعجبم بیشتر شد وقتی که ناخودآگاه جواب دادم:


romangram.com | @romangram_com