#اسارت_نگاه_پارت_27


-یعنی الان که می‌دونید، پیشنهادمو واسه رقص قبول می‌کنید؟

از این حرفش خوشم نیامد و ناخودآگاه اخم کردم. پسر پررویی بود که آن‌قدر روی حرفش پافشاری می‌کرد؛ آن هم وقتی که من سنگ روی یخش کردم!

-اخم بهتون نمیاد!

در حالی‌که لبخندی از شیطنت زده بود، به چشمانش نگاه کردم. چشمان آدم‌ها همیشه بیشتر از بقیه‌ی اعضای صورتشان، حس درونیشان را آشکار می‌کند و من در چشمانش نه شیطنتی دیدم و نه حالت خوشحالی! فقط پشیمانی موج می‌زد؛ پشیمانی از حرفی که ناخودآگاه زده بود و باعث اخم من شده بود. دلم نمی‌خواست جشن تولد خواهرش خراب شود، پس در نهایت اخم‌هایم را باز کردم و جوابی که اصلا دلم نمی‌خواست را دادم:

-بسیار خب اما من زیاد رقصیدن بلد نیستم!

لبخندی از رضایت روی ل**ب‌هایش نقش بست:

-همراهیتون مایه‌ی افتخاره!

دوباره دستش را که با جواب رد من پس کشیده بود، به سمتم دراز کرد و من این‌بار دستم را در دستش گذاشتم. همراهش به پیست رقص وسط سالن که اکثر زوج‌های جوان به هنرنمایی در آن پرداخته بودند، رفتم. دو دستم را روی شانه‌هایش گذاشتم‌ و دستانش دور کمرم حلقه شدند. به رقصی آرام با آهنگ ملایم و گوش‌نوازی که از نواختن ماهرانه‌ی یکی از سمفونی‌های باخ شنیده می‌شد، پرداختیم. تنها چیزی که نگاه می‌کردم گیره‌ی براق کراواتش بود که دقیقا جلوی چشمانم بود. به جای این‌که سرم را بالا بیاورم، سرم را کمی پایینتر انداخته بودم تا از نگاه‌هایش معذب نشوم. هم حوصله‌ام سر رفت و هم سرگیجه‌ام بیشتر شده بود. به ناچار سرم را کمی بالا آوردم و با دیدن چشمانش که با لذت نگاهم می‌کردند، اخم میهمان ابروهایم شد.

-میشه به من اخم نکنی؟

از حرکت متوقف شدم و در جایم ایستادم. دستانم را از روی شانه هایش برداشتم. بهت زده به من نگاه کرد و گفت:

-من کار اشتباهی کردم خانوم؟

-من حالم خوب نیست. با کس دیگه‌ای به رقص ادامه بدید.

-چرا خوب نیستید؟ می‌خواید بگم واستون شربت عسل بیارن که اثر الکل رو کم کنه؟

دیگر اعصابم را خط‌خطی کرد. دلم نمی‌خواست به حرف زدن با او ادامه بدهم و بدتر از آن، دلم نمی‌خواست او تا این حد حواسش به من باشد که بداند چه قدر نوشیدنی خورده‌ام!

-فقط می‌خوام تنها باشم. خدانگهدار.

به عقب چرخیدم و از او فاصله گرفتم. برایم مهم نبود که با حسرت به رفتنم نگاه می‌کرد. از پیشخدمتی که از کنارم رد شد پرسیدم:


romangram.com | @romangram_com