#اسارت_نگاه_پارت_150
-خب من انتخاب کردم.
-وایستا حدس بزنم.
-حدس بزن.
-موکا؟
لبخندش پررنگتر شد و در حالیکه چشمانش را به نشانهی تایید باز و بسته میکرد گفت:
-دقیقا!
نگاهم به نورا افتاد که همچنان که متفکرانه نگاهمان میکرد، گفت:
-هر دوتون موکا میزنید؟
-اگه تو هم پایهش باشی میشیم سه تا.
منویش را بست و لبخندی کج درست مثل خودم زد. گارسون را صدا کردم و در حالیکه با چشم و ابرو به آنها اشاره میکردم که اینبار را باید مهمان من باشند، سفارشات را دادم. با رفتنش نورا نگاهی محسوس به میز کناریمان کرد و گفت:
-این همه پا شدن اومدن کافیشاپ به این خوبی و فقط دو تا چای سفارش دادند!
-فکر کن آدم اینجا بیاد و قهوهشو نخوره!
لبخندی کج به رویشان زدم و گفتم:
-خب شاید اونا از چای خوردن بیشتر لذت میبرند!
ملودی چشم چپش را ریز کرد و نگاهی مشکوک به من انداخت. با لحنی مشکوک پرسید:
-از کی تا حالا تو میگی ممکنه آدمی هم باشه که چای بهش بیشتر از قهوه بچسبه؟!
-خب به من که نمیچسبه ولی به خیلی از بریتانیاییها که به چای خیلی علاقه دارند، بیشتر میچسبه!
romangram.com | @romangram_com