#اسارت_نگاه_پارت_148
-کاش بازم ببینمت.
-حتما ملاقات میکنیم اما اینبار تو مهمون ما باش.
جولین سریع در جوابش گفت:
-البته آرزو یک ویسکی ناب هم باید ما رو مهمون کنه.
از لجاجت و تاکیدش خندهام گرفت. مدام یادآوری میکرد که مبادا فراموش کنم.
-من پای قولم وایمیستم جولین!
لبخندی زد و همراه اریکا، به مامان و بابا که کمی آنطرفتر ایستاده بود نزدیک شد. مامان سریع از روی صندلیاش بلند شد و گفت:
-شما خیلی لطف کردید. هم برای عمل و هم برای اینکه افتخار دادید در این مهمانی شرکت کردید.
جولین با همان لبخند بر لبش گفت:
-خانم رادمنش اغراق نکنید! همش وظیفه بود و من فقط کارم رو انجام دادم.
بابا در حالیکه دستش را جلو آورد و با جولین دست داد گفت:
-همهی دکترها تا این حد وظیفهشناس و مسئولیتپذیر نیستند. من به شخصه هیچوقت زحمات فراوانتون رو فراموش نمیکنم و همیشه مدیون شما میمونم. فقط اگر میگفتید کسی که قلبش رو اهدا کرده کی بوده، عالیتر میشد.
ناخودآگاه نگاهم به سمت ماکان کشیده شد. سرش را پایین انداخته بود و پشت گردنش را میخاراند. به جولین نگاه کردم که در جواب بابا، لبخندش را پررنگتر کرد و گفت:
-خب اگر اطرافیان شخص اهداکننده مایل بودند، حتما به شما معرفیشون میکردم.
بابا در حالیکه دست در موهایش فرو میبرد گفت:
-خب پس از جانب ما خیلی ازشون تشکر کنید، چون به زودی برمیگردیم ایران و شاید دیگه فرصت ملاقات با هم رو نداشته باشیم.
-حتما! ولی به نظرم باید بیشتر ممنون ماکان باشید که خیلی پیگیر این عمل بود.
romangram.com | @romangram_com