#اسارت_نگاه_پارت_142

اگنس نگاهی به من انداخت و در حالی‌که ابروهایش از تعجب بالا رفتند پرسید:

-اوه خانم مگه بیرون بارون میاد و رفتید قدم زدید؟

بی‌اراده خنده‌ام گرفت. حتی عمه هم از حرفش خنده‌اش گرفت. از سر و وضع من او چه برداشتی می‌کرد و عمه چه برداشتی می‌کرد! خنده‌ام به لبخندی کج تبدیل شد و گفتم:

-نه، خودم با شیر آب دوش گرفتم.

در حالی‌که گُنگ نگاهم می‌کرد سرش را کمی کج کرد تا بیشتر سر در بیاورد. با ژستی که گرفته بود شبیه دختر بچه‌ای تخس شده بود که خودش را برای پدرش لوس می‌کند. عمه که نگران بود کسی مرا با آن ظاهر نامرتب ببیند به اگنس گفت:

-اگنس زود باش دیگه!

دستش را روی کمرم گذاشت و کمی به جلو هلم داد و گفت :

-بِجُنب آرزو! زودتر!

-چشم!

از او فاصله گرفتیم و راهی رختکن شدیم. در همین حین که تند و بی‌وقفه قدم می‌زدیم، اگنس گفت:

-خانم نکنه زیادی نوشیدنی خوردید که داغ شدین؟

سوالی نگاهش کردم و پرسیدم:

-خیلی واضحه؟

لبخندی زد و باملایمت گفت:

-نه خانم! نگران نباشید، منم از واکنش عمه‌تون این رو فهمیدم.

نفسی از روی آسودگی خیال کشیدم و گفتم:

-خیالم راحت شد.

romangram.com | @romangram_com