#اسارت_نگاه_پارت_139
زیر ل**ب "چشم"ای گفتم و با خداحافظی کوتاهی از میزمان فاصله گرفتم. کمی عقبتر از عمه، محتاطانه قدم میزدم. بالاخره ایستاد و در حالیکه به سمت من میچرخید گفت:
-نگفته بودی ماکان میاد!
-آخه از حرف زدنش اینطور به نظرم اومد که نمیاد.
-خب به هر حال کاش گلنوش رو هم دعوت میکردی!
-مگه الان لندن هستند؟!
-نه، ولی میتونستم راضیش کنم بیشتر بمونه تا به مهمانی امشب هم بیاد.
دستم را در موهایم فرو بردم و گفتم:
-ببخشید اصلا حواسم بهشون نبود!
-دیگه کاریش نمیشه کرد خودتو سرزنش نکن، ولی از این به بعد بیشتر حواستو جمع کن.
-چشم عمه.
لبخندی به رویم زد و بازویم را با دستش نوازش کرد.
-ببخشید.
نگاهم به سمت منبع صدای مردانهی آشنایی که این کلام را گفت کشیده شد. با همان ژست محترمانهاش کنارم ایستاده بود. لبخندی کج به رویش زدم و گفتم:
-بفرمایید!
لبخندی کمرنگ زد و پرسید:
-افتخار همراهی در رقص رو به من میدید؟
romangram.com | @romangram_com