#اسارت_نگاه_پارت_135
-منم از دیدنتون خیلی خوشحال شدم. خانم بسیار زیبا و موقری هستید.
لبخندی زد و گفت:
-اوه متشکرم! تو هم نجیبزادهی زیبا و برازندهای هستی.
لبخندم پررنگتر شد. قبل از اینکه حرف دیگری بزنم، جولین گفت:
-ماکان کجاست؟
لبخند روی لبم ماسید و با بیمیلی گفتم:
-اون امشب نمیاد!
چشمانش از تعجب گرد شدند و ناباور پرسید:
-مگه میشه نیاد؟! خودش گفت میخواد بیاد!
-لابد بهت دروغ گفته که پاپیچش نشی برای اومدن.
-ماکان و دروغ! اون هیچوقت دروغ نمیگه!
-خب پس چرا حتی دیشب هم به من گفت معلوم نیست بیام و به احتمال زیادی نمیام، ولی به تو گفته میاد؟
-خب به تو هم که نگفته قطعا نمیاد! شاید خواسته سورپرایزت کنه.
-من که بعید میدونم.
-تو هنوزم بدبینی.
اریکا سقلمهای به پهلویش زد و گفت:
romangram.com | @romangram_com