#اسارت_نگاه_پارت_131


به سمت اگنس رفتم و لیوان آبی که برایم آورده بود را از دستش گرفتم و مشغول شدم. در کمتر از یک ساعت بیش از نیمی از مهمانان آمدند. خودم را با راه رفتنی که به دروغ نشان می‌داد به عنوان صاحب مجلس، مشغول رسیدگی به مهمانی هستم سرگرم کردم. با صدای قدم‌های تند اگنس که به سمتم می‌آمد، سرم به سمتش چرخید و پرسیدم:

-کی اومده انقدر عجله داری؟

-وای خانوم باورتون نمیشه!

-چی رو؟!

-دو تا از دوستان قدیمی‌تون که خیلی دلتنگشون بودید اومدند!

-کدوم دوستام؟!

-ما رو یادش رفته! من که می‌گفتم این ما رو یادش میره!

به گوش‌های خودم شک کردم. ناباور به سمت منبع صدا چرخیدم. به سر تا پایشان خیره شدم و متحیر پرسیدم:

-شما کِی اومدید؟!

-سلامت کو بی‌ادب؟

به چهره‌ی به ظاهر پرشیطنت ولی در باطن مهربانش با لذت نگاه کردم و گفتم:

-نورا!

به سمتش رفتم و محکم بغلش کردم. آرام بر کمرم ضربه می‌زد و می‌گفت:

-آرزو جان آروم باش مادر!

مثل خودش گفتم:

-سلامت کو بی‌ادب؟


romangram.com | @romangram_com