#اسارت_نگاه_پارت_123
-جدید گرفتم. وایستید من جلوتر برم دنبالم بیاید.
به ماشینم که رسیدم به سمتشان چرخیدم و در حالیکه دستم را به سمت ماشین گرفته بودم و به آن اشاره میکردم گفتم:
-معرفی میکنم، همراه جدید بیرون رفتنهام.
آرش سوتی بلند کشید و گفت:
-اولالا همراه مردم چیه، همراه ما چیه!
-جوری حرف میزنی انگار ژیان سوار میشی! ماشینی که ایران سوار میشید چیش از این کمتره؟!
-والا وَنی که سرویس مدرسهست، حجمش که از این بیشتره ولی قیمتش نصف اینم نیست!
آرشیدا در حالیکه ریز میخندید گفت:
-سرویس من اتوبوسه از مال تو بزرگتره!
با غرور سرش را بالا گرفت که باعث شد آرش پوزخندی بزند و بگوید:
-برو بابا! تکنولوژی وَن رو که صد سال بعد از اتوبوس اختراع شده با اتوبوس مقایسه میکنی؟!
آرشیدا در حالیکه لبخندی کج میزد گفت:
-اصلا قدمت اتوبوس رو حال کن! مثل آثار باستانی با ارزشیه که توی موزههای پاریس میذارن ولی وَن...
لبخند کجش را عمیق تر کرد. خندهای کوتاه سر دادم و گفتم:
-خب دیگه بسه بچهها! سوار بشید بریم.
خود را روی صندلیها رها کردند و آسوده خاطر لم دادند. آرشیدا در حالیکه گوشیاش را به پخش ماشین وصل میکرد گفت:
romangram.com | @romangram_com