#انسانم_آرزوست_پارت_87
_ایناهاشن!اینجان!!!
برمیگردم سمت صدا...صدا،صدای دکتر پورمهدیه!پشت سرش هم یوسفی ایستاده...عجیبه...هر دو ماسک پزشکی روی صورتشونه!
_دکتر!!!
تقریبا میدوم سمتش...با خنده میگم:
_وای دکتر!نمیدونین چقدر از اینکه میبینمتون خوشحالم!!!اینجا چه خبره؟
در کمال تعجب با نزدیک شدن به من ماسک پزشکی که روی چونه اشه رو میکشه روی دهان و بینیش و میگه:
_میشه بپرسم کجا بودین خانم زارعی؟
به تته پته میفتم...تا بیام جواب بدم هزار رنگ میشم...اخه چی بگم!؟صدای باروو از پشت سرم میاد که سعی داره منو از مخمصه رهایی بده...
_خانم رو موقع سحر بردم رودخونه ی دهکده...
نفس راحتی میکشم...یوسفی اخم میکنه:
_کار اشتباهی کردی باروو!
اخم میکنم...باز شروع شد!!!کی از شر سوال و جواب های یوسفی راحت میشم!؟
دکتر رو میکنه به باروو:
_احساس بیماری که نمیکنی؟
باروو که اون هم به شدت از حرف های بی معنی دکتر و یوسفی گیج شده میگه:
romangram.com | @romangram_com