#انسانم_آرزوست_پارت_82


_قول میدم کسی نفهمه!بزن بریم!

بعد از ظهره...هنوز چند ساعتی تا تاریک شدن هوا مونده...از اتاقم خارج میشم و میرم سمت محوطه ی کمپ...سعی میکنم خیلی عادی جلوه کنم...خدا خدا میکنم سر و کله ی کسی پیدا نشه...یواشکی سوار یکی از جیپ ها میشیم...باروو میشینه پشت فرمون و راه میفته...

***

دست در دست هم مقابل رودخانه ی خروشان ایستادیم...هوای مطبوع علفزار روحم رو تازه میکنه...با خودم فکر میکنم ایکاش میتونستم هر روز بیام اینجا!!!سنگینی نگاه باروو رو حس میکنم...برمیگردم سمتش...

خیره میشم تو چشماش...غرق میشم تو عمق نگاه یشمی سرسبزش...برای اولین بار خودمو خوشبخت ترین ادم روی کره ی زمین حس میکنم...حس میکنم دیگه جاذبه ی زمین نیست که منو روی پاهام بند کرده...حالا دیگه حس میکنم ماه و خورشید و همه ی کائنات برای یک چیز و یک نفر گذر میکنن...حالا حس میکنم تمام هستی ام مربوط به یک نفر میشه....نه به فکر کردن احتیاجی هست و نه به منطق!!!قلبم برای اولین بار فقط برای این پسر سیاه پوست جذاب به تقلا کردن افتاده!!!دیگه چه نیازی به منطق هست وقتی عشق چشمِ عقلم رو کور کرده؟وقتی نمیتونم به جز باروو هیچکس دیگه ای رو ببینم....همچنان تو اعماق یشمی های درخشانش غرق شده ام... به سختی دهان باز میکنم برای گفتن حقیقتی شیرین...

_باروو من....

مکث میکنم...قلبم با تپش های محکمش میخواد سینه ام رو از هم بدره...نفس عمیقی میکشم و بازدمم روبه سختی فوت میکنم ...سعی میکنم خونسردیمو حفظ کنم و ادامه میدم:

_باروو....اگه بگم عاشقت شدم...باور میکنی؟

باروو برای لحظه ای منجمد میشه...فقط نگاهم میکنه...نفس های داغش پخش میشه روی صورتم....زیاد طول نمیکشه از توی شوک بیرون بیاد...صداش میلرزه...

_من...من سیاه پوستم!!!افریقایی ام!!!

اشک توی چشمام حلقه میزنه...لبخند میزنم و خیره میشم به پوست شکلاتیه خوشرنگش...دستمو میذارم روی گونه اشو میگم:

_تو پاک ترین و سفید ترین قلب دنیا رو تو سینه ات داری باروو!!!

چشمامو میبندم صورتمو به صورتش نزدیک تر میکنم...فاصله ی چند میلیمتری بینمون پر میشه...گرم میشم...دمای بدنم ناگهان انقدر بالا میره که احساس نفس تنگی شدیدی بهم دست میده....مغزم گویی با جریان برق کار میکنه...چشمام از شدت هیجان باز نمیشن...و دیگه پاهامو روی زمین حس نمیکنم...

***

با خنده دنبال هم میدویم...صدای قهقه های شادمون تا عرش بالا میره...از پله های الونک میدوم بالا و باروو با خنده دنبالم میدوئه...میرسم به در ورودی...کم کم خنده ام محو میشه...

romangram.com | @romangram_com