#انسانم_آرزوست_پارت_74
اینبار نوبت اونه که اخم کنه:
_خیلی معذرت میخوام خانوم!رئیس کمپ شمایین!کسی نباید مزاحم اوقات شریفتون بشه!!!
_حالا شما که رئیسید چه گلی زدید سر این بدبختایی که از شانس بدشون خوردن به تور کمپ شما!؟
_حالا که فعلا خوردن به تور شما و دلی از عزا دراوردن...پلو خورش میدیم به خوردشون!
خنده ام میگیره...
_چه عجب بابا!بالاخره ما بغیر از این روی شما اون روی گلتونم دیدیم!!
دوباره اخمام میره توی هم و اون با صدای بلند میخنده...
_باروو!!!چطوری پسر؟چیکار میکنی با بد اخلاقیه این خانوم!؟
برمیگردم سمت باروو و همچنان اخم دارم روی پیشونیم که بیشترش بخاطر تابش مستقیم افتابه...باروو هم با اخم غلیظی خیره شده به یوسفی....
_ای بابا!مهتا خانم زدی این پسرم مثل خودت کردیا!بخدا باروو ابروهاش بوتاکس مادر زادی بود!اصلا اخم نمیتونست بکنه!
ریز میخندم و یواشکی به باروو لبخند میزنم....نامحسوس لبخند میشینه روی لباشو دوباره با اخم خیره میشه به یوسفی...
_برای صبحانه نیومدیا!!!از دست دادی!
_میلی به صبحانه نداشتم!
_مطمئنی؟میل نداشتی یا حال نداشتی؟خواب بودی نه؟
جواب نمیدم...دوربینم همراهمه...از رفت و امد ها عکس میگیرم...از زنان سیاه پوست در پوشش های رنگارنگ...از پسر بچه های کوزه بدست...از پیر مرد های عصا بدست...
romangram.com | @romangram_com