#انسانم_آرزوست_پارت_71
_حتما جاسمینه!!
اخم هام میره تو هم...
_ای وای!حالا اگه بیاد تورو اینجا ببینه!؟ای وای!!
باروو که تازه متوجه موقعیتمون شده هول میکنه و نگران نگاهم میکنه...اخم میکنم و میگم:
_خودم میرم دم در...
سرشو تکون میده و اروم و ساکت میشینه سر جاش...
سریع یه سوییتشرت روی تی شرتم میپوشمو میرم دم در...
_خانوم ببخشید باروو گفت شیر داغ میخواین!
اخم هام میره توهم...ای باروو...اخه من به تو چی بگم؟
_عزیزم دستت درد نکنه من شیر داغ میخواستم..اما نمیدونم برای چی باروو تورو بیدار کرد...گفتم خودم میرم شیر داغ میارم!
لبخند مهربونی به روم میپاشه و میگه:
_اشکال نداره خانوم...وظیفمه!راستی...
کنجکاوانه نگاهی به اطراف میندازه و میگه:
_شما باروو رو ندیدین؟
لبخند رو لبم میماسه و خشکم میزنه...دستم که برای گرفتن لیوان شیر دراز شده بود از حرکت می ایسته...
romangram.com | @romangram_com