#انسانم_آرزوست_پارت_70


_خوب؟

دوباره با اون نگاه مظلوم کشنده اش نگاهم میکنه...

_خوب چی؟

_چیکارم داشتی که اومدی؟

_گفتم که..فقط...فقط میخواستم ببینم اگه چیزی نیاز دارین...

_بمن دروغ نگو باروو!!!تو برای این نیومدی!

دوباره سرشو میندازه پایین...

_اومدم ببینم حالتون خوبه یا نه..نگران بودم...وقتی اومدیم از زور خستگی و سرما روی پاهاتون بند نبودین...به جاسمین گفتم براتون شیر داغ درست کنه!

_مگه جاسمین بیدار این وقت شب؟

_بیدارش کردم...

_واسه چی!؟من نیازی به شیر داغ ندارم!برای چی اون بیچاره رو از خواب پروندی؟

مظلومانه نگاهم میکنه و میگه:

_خودم جای شیر جوشو نمیدونستم...

خنده ام میگیره...خدایا مثل یه پسر بچه مظلوم شده...بزور سعی میکنم جلوی خنده امو بگیرم ولی نمیشه...

دوباره صدای تقه ای به در باعث میشه از جام بپرم...با چشم های گشاد شده به باروو خیره میشم...صداشو میاره پایین و میگه:

romangram.com | @romangram_com