#انسانم_آرزوست_پارت_68


_باروو من..من...

هول میشم....دوباره شروع میکنم به لرزیدم...

باروو با نگرانی نگاهی به سر تا پام میندازه و نگاهی به بخاری میکنه...دستش رو از دستم بیرون میکشه و میره سمت بخاری...کنارش زانو میزنه و دریچه ی کنار بخاری رو باز میکنه...اتیش داخل بخاری بیشتر شعله ور میشه....

از جاش بلند میشه و یکراست میره سمت در و از اتاق خارج میشه....

***

ساعت 2 بعد از نیمه شبه و من همچنان روی تختم دراز کشیدم و به ترک های سقف خیره شدم...احساس سرما خوردگی دارم...سوزش گلو و ابریزش بینی...ان اب بازی های بی ملاحظه و کودکانه در ان هوای سرد عاقبت کار دستم داد...تو حال خودم هستم که صدای دو تقه ی متوالی و کوتاه نظرمو جلب میکنه...کمی میترسم..سریع بلند میشم و صاف تو جام میشینم...

دوباره تقه ای به در میخوره..با صدای لرزانی میگم:

_بله؟

لای در اروم باز میشه...قلبم در حال ایستادنه!

_نترس منم....

وای...نفس حبس شدمو ول میکنم....قلبم دوباره شروع به تپیدن میکنه...

_سکته ام دادی باروو!

اروم میاد تو و درو پشت سرش میبنده...بلا تکلیف ایستاده دم در و کمی کمرشو بخاطر کوتاهی سقف اتاق خم کرده...

_چرا اونجا وایسادی؟چیزی شده؟

سرشو به معنای نه تکون میده و دوباره خیره میشه بهم...به خودم شک میکنم و نگاهی به سر و وضعم میندازم...به غیر از موهای فرفریم که بعد از حموم کمی پف و وز کرده چیز غیر معمولیه دیگه ای تو خودم نمیبینم...

romangram.com | @romangram_com