#انسانم_آرزوست_پارت_66
چند دقیقه منتظر می ایستم و به اطراف نگاه میکنم...خودم انتظارشان را میکشم ولی مثل اینکه امشب خبری نیست!خوشبختانه!!!
همراه باروو به اتاقم میرم و بدون هیچ حرفی در رو میبندم و دلم برای خستگیش میسوزه که باید با وجود اون تا صبح کنار در اتاقم کشیک بده....
بسرعت میرم داخل حمام...اب داغ رو باز میکنم و تمام لباس های خیس رو از تنم بیرون میکشم...اب داغ رو که روی پوست سردم حس میکنم لبخند زنان نفس عمیقی میکشم و دستم رو توی موهای مجعد و خیسم فرو میبرم...اب گرم پوست سرم رو نوازش میکنه و روی بدنم میچکه....
شیر اب رو میبندم و حوله رو دورم میپیچم...رو به روی ایینه می ایستم وخیره میشم به چهره ی بیروحم...این روز ها عجیب به این ادم های سیاه شباهت پیدا کرده ام...پوست افتاب سوخته ی شکلاتی ام همرنگ با پوست شکلاتی مادر زادی بارووئه!!!اخ باروو...منو ببخش!
اخم میکنم و برای فرار از فکر کردن درباره ی باروو، خمیر دندان رو روی مسواک میزنم و دست بکار میشم...اب دهنم رو قرقره میکنم و خالی میکنم توی کاسه ی دستشویی...از حمام بیرون میام...بخاری روشنه...کی روشنش کرده؟ خودم؟ نه! تا جایی که یادمه از وقتی پامو گذاشتم داخل اتاق با کله دویدم داخل حمام!کمی میترسم...سریع لباس میپوشم و موهای خیسم رو بالای سرم جمع میکنم...میرم سمت در...
_باروو؟
دو طرف رو نگاه میکنم...نیست!!!وحشتزده میپرم داخل اتاق و درو قفل میکنم!اگه باروو هم نبوده پس کی اومده توی اتاقم!؟اونم وقتی من توی حمام بودم!!!وای خدای من!!!
دستم رو وحشتزده میذارم روی دهنم و از ترس به خودم میلرزم...دوباره توی ذهنم تکرار میکنم...وقتی که حمام بودم!!وای!
با صدای ضربه ای که به در میخوره سه متر میپرم و جیغ خفیفی میکشم...صدای نگران باروو رو میشنوم :
_مهتا منم؟باز کن!!
خیالم راحت میشه و نفس حبس شده ام رو با خیال راحت فوت میکنم...درو باز میکنم...باروو تقریبا با کله میپره توی اتاق...
_حالت خوبه؟
با تعجب نگاهش میکنم...دورو بر اتاق رو با دقت بررسی میکنه و میگه:
_چرا جیغ زدی؟
وحشتزده ناخنم رو میجوم:
romangram.com | @romangram_com