#انسانم_آرزوست_پارت_62


همچنان لبخند موذی روی لباشه...

_تنها راش همینه!

نگاهی بین باروو و ابشار رد و بدل میکنم...نمیخوام فکر کنه لوس و ترسو ام...با غرور نگاهش میکنم و محکم و سریع میگم:

_خیله خوب...باشه!میریم اونجا!!!

پوتینامو در میارم...پاچه هامو میزنم بالا...تونیک نخی بلندم رو از تنم بیرون میارم...دستی روی تی شرت رنگ و رو رفته ام میکشم و میرم توی برکه...اب یخ

یخه...خنکای اب روحمو تازه میکنه...لبخند میزنم...پاهام میره روی خزه های زیر اب و چندشم میشه...اب انقدر زلال و شفافه که به وضوح میتونم جایی که پامو

میذارم رو ببینم!دارم به لذتی که راه رفتن توی برکه بهم میده فکر میکنم که یدفعه پام لیز میخوره و از پشت پرت میشم توی اب....جیغ میکشم...تمام هیکلم با اب

یخ خیس میشه...کمر و باسنم از برخورد با سنگ های صخره ای کف برکه درد میگیره...

_اه...خزه های لیز چندش آور!!!

صدای خنده ی بلند باروو باعث میشه برگردم سمتش و اخم هامو بکشم تو هم....

_اهای!!!کجاش خنده داره!؟

باروو در حالی که از خنده شونه هاش بالا پایین میشه و اشک به چشماش هجوم اورده بهم نزدیک میشه...دستشو بلند میکنه و میگه:

_معذرت میخوام اخه...

دوباره میزنه زیر خنده...با حرص دستمو میذارم توی دستش...

_اخه خیلی صحنه ی جالبی بود..نتونستم...نتونستم خودمو کنترل کنم...

romangram.com | @romangram_com