#انسانم_آرزوست_پارت_52


خیره میشم توی چشم هاش...با همون نگرانی و دلهره میگم:

_من باید بت اعتماد کنم؟

اخم هاش میره تو هم..._نباید؟

با سمجی تمام میگم:

_باید؟

نگاه از نگاهم میگیره و سرشو میگیره روبه اسمون...هوف عمیقی میکشه و کلافه دست میکنه توی موهای فرفری کوتاهش...

_تو نزدیک دو هفته است که هرجا میری من کنارتم...من محافظ شخصیتم...شب ها تا صبح دم در اتاقی که تنها توش خوابیدی کشیک میدم...تو منو به اتاق خوابت راه دادی!!!

ابرویی بالا میندازم و منتظر میگم:

_خوب؟

_خوب...اونوقت نباید بهم اعتماد داشته باشی؟

همچنان خیره ام توی یشمی های سرسبزش....با شیطنک ابرویی بالا میندازم و بدجنسانه میگم:

_نمیدونم!!!یعنی میگی بهت اعتماد کنم؟

خنده اش میگیره...خنده ام میگیره...با خنده از هم فاصله میگیریم...بی اختیار دستش رو میگیرم...داغ میشه....داغ میشم...نگاهش لحظه ای به دست های گره خوردمون خیره میشه و بعد دستم رو محکمتر فشار میده...انگار میخواد از اینکه دستم هنوز تو دستشه اطمینان حاصل کنه...تو روم لبخند میزنه و منو دنبال خودش میکشه سمت ماشین...

میشینه پشت فرمون...

_کجا میریم؟

romangram.com | @romangram_com