#انسانم_آرزوست_پارت_46


_اره...چیز مهمی نیست!

_میخواین بگم جاسمین براتون اب بیاره؟

_گفتم خوبم!!

_من برم؟

_هرطور مایلی!!!

باروو از جاش بلند میشه...نمیدونم چرا ولی یدفعه دلم هری میریزه...ته دلم خالی میشه...عاجزانه میگم:

_نه بمون!

باروو با حیرت نگاهم میکنه...دوباره میشینه روی صندلی و چشم میدوزه بهم...

_تو همه ی ماجرای زندگیتو برای من تعریف کردی...حالا...من میخوام زندگیه خودمو برات تعریف کنم!حوصله اشو داری؟

باروو با لبخند شیرینی نگاهم میکنه و میگه:

_دستور از شماست!هرکاری بخواین من انجام میدم!

اخم میکنم...

_یعنی خودت کنجکاو نیستی بدونی؟

_من جسارت نمیکنم خانوم!

_باروو تو زیر دست من نیستی که جسارت بکنی!!!تو میتونی دوست من باشی...با من هم سطح و هم ردیفی...اگر من جرات کردم از تو درباره ی سرگذشت و خونوادت سوال کنم توام باید این جرات رو به خودت بدی و اگر واقعا کنجکاوی ازم سوال کنی!!!

romangram.com | @romangram_com