#انسانم_آرزوست_پارت_44
_بله؟
در باز میشه...بارووئه!
اشکامو سریع پاک میکنم و سعی میکنم مثل همیشه جدی و محکم برخورد کنم..
_بله باروو؟چی میخوای؟
_خانم حالتون خوبه؟
_اره خوبم نگران نباش!
_میتونم بیام داخل؟
تردید میکنم...ولی اعتماد رو برای همین موقع ها گذاشتن!باروو قابل اعتماده!اون روز و شب داره پشت اون در کشیک میده و تمام مدت همراهمه!!!بدون هیچ تردیدی میگم:
_اره بیا داخل...
باروو میاد داخل و درو پشت سرش میبنده...جلو نمیاد...همونجا کنار در بلاتکلیف می ایسته...بخاطر قد بلندش مجبوره کمی خم بشه تا سرش با سقف کوتاه اتاق برخورد نکنه...
_چرا نمیشینی؟
به تنها صندلی کنار اتاق اشاره میکنم...باروو اسلحه اشو از گردنش بیرون میاره و کنار در تکیه اش میده به دیوار...نگاهش میکنم..اسلحه ی سرد و بیروح...حتی نگاه کردن بهش هم موجی از سرما رو به ادم منتقل میکنه...بارو میشینه روی صندلی...
_خانم چقدر گرمه اینجا!چرا پنجره رو باز نمیکنید؟میخواید بگم یه پنکه بیارن؟
_نه من راحتم!
باروو سری تکون میده و بی حرکت میشینه...با لحن طعنه امیزی میگم:
romangram.com | @romangram_com