#انسانم_آرزوست_پارت_43


_شما بمن گفتید برگشتین مفصل همه چیزو بهم توضیح میدین؟میخوام همین الان بدونم وضعیت اون دو تا بچه چطوره!؟

دکتر سری از روی تاسف تکون میده و با خشم میگه:

_همین الان از بیمارستان برو بیرون!!!میام بیرون برات توضیح میدم!بار اخریه که میای داخل بیمارستان فهمیدی؟

از خشم دکتر حیرت میکنم!بار اولیه که اینطور صریح و خشمگین باهام برخورد میکنه...دلخور از رفتار دکتر از بیمارستان میرم بیرون...دکتر بلافاصله بعد از من از بیمارستان خارج میشه...

_دکتر این کارا چیه؟چرا قشنگ برام توضیح نمیدین چی شده؟سر اون دو تا بچه ی معصوم چی اومده؟

_هنوز مشخص نیست!من نمیتونم چیزی رو که هنوز ازش اطمینان ندارم برای شما توضیح بدم خانوم!شما خبرنگار هستید!متوجهید؟

همیشه همینطوره...هروقت دکتر ازم عصبانی میشه اینطوری رسمی باهام صحبت میکنه...

_ولی دکتر شما میدونید که من اگر شما نخواین هیچ گزارشی رو ثبت نمیکنم!

_برو دختر...برو بیشتر از این واسه من دردسر نساز!کار مهم دارم!

_دکتر!!!!

_برو خوابگاهت...

دکتر اینو میگه و ماسک به صورت برمیگرده به بیمارستان...اشک تو چشمام جمع میشه...از بچگی از بلاتکلیفی و کنجکاوی متنفر بودم...با حرص پامو میکوبم به سنگ و جیغ میکشم...

_لعنت به همتون!!!

میدوم سمت ساختمون...دیگه نه به باروو توجه میکنمو نه به هیچکس دیگه...میپرم تو اتاقمو درو با حرص محکم میکوبم بهم...خودمو پرت میکنم روی تخت...اشکام سرازیر میشن....

همیشه موقع ناراحتی و عصبانیت هر چی بدبختی تو زندگیم کشیدم میاد جلو چشمام رژه میره...از دست دادن مادرم...رفتن برادرم...افسردگی بابام...تنها موندنم...یه مدت نداری و بی پولیمون...هنوز دارم گریه میکنم که با صدای تقه ای که به در میخوره به خودم میام...

romangram.com | @romangram_com