#انسانم_آرزوست_پارت_42
غذا که تموم میشه از همه تشکر میکنم و پریسا رو صدا میکنم:
_پریسا جون؟یلحظه میای؟
_جونم؟
_میگم دکتر هنوز نیومده؟
_چرا اومده چطور؟
_سر میز ندیدمش!
_حتما کار مهمی پیش اومده براش...
_باشه...ممنون...
میرم سمت در تراس...
_مهتا...
قبل ازاینکه چیزی بگه با عجله از تراس خارج میشم...باروو کنار در اتاقم ایستاده...دیگه اهمیت نمیدم که غذا خورده یا نه...چیزای با اهمیت تری ذهنم رو مشغول کرده..
_باروو؟باهام بیا.میریم پیش دکتر.
باروو با همون اخم های تو هم دنبالم میاد...خیلی زود خودم رو میرسونم به مطب که طبقه ی پایین اتاقمه...جاسمین میگه که دکتر بیمارستانه...سری تکون میدم و راه میفتم سمت بیمارستان...
_دکتر؟
_مهتا تو باز بدون اجازه پاشدی اومدی اینجا؟
romangram.com | @romangram_com