#انسانم_آرزوست_پارت_36
***
از ماشین پیاده میشم...حس میکنم وسط نا کجا ابادیم!نگاهم رو اطراف میچرخونم...بین چهار تا درخت نخل خشکیده که سایه ی نا چیزی روی زمین داغ بیابون انداخته ان چند تا چادر پوسیده و درب و داغون قرار داره...اروم پشت سر بارو میرم سمت چادر ها...از دور عکس میگیرم...
میرسیم به چادر ها...بین سه تا چادر اتیش تازه خاموش شده ای دیده میشه...یه قابلمه ی مسی کثیف با ده ها مگس که بالای سرش جشن گرفته ان...باز هم عکس میگیرم...
_اینجا ادم زندگی میکنه؟
_بله خانوم...خانواده زندگی میکنه!!!
اب دهنم رو به سختی قورت میدم و در پارچه ایِ چادر رو کنار میزنم...زنی تنها با چهار بچه ی قد و نیم قد و یک نوزاد....باز هم اشک تو چشمام حلقه میزنه...دستم میلرزه ولی بازم عکس میگیرم...
زن با گوشه ی روسریش روشو میپوشونه و بچه هاش رو محکم در اغوش میگیره...میتونم درک کنم که ترسیده...منو باروو دو تا غریبه ایم...وسط نا کجا آباد... و اون یه زن تنهاست با 5تا بچه!!!
_باروو ازش بپرس اینجا چکار میکنه و شوهرش کجاست؟
باروو شروع میکنه به حرف زدن با زن...زن با عجز و ناله چیز هایی به باروو میگه...
_خانم میگه اینجا تنهان...شوهرش رفته دنبال غذا و سه روزه که برنگشته..میگه بچه هاش گرسنه ان و شیر نداره به نوزادش بده...
به سختی بغضم رو فرو میخورم و با صدایی که سعی میکنم لرزشش رو کنترل کنم میگم:
_بهش بگو با ما بیاد کمپ...بگو اونجا از خودشو بچه هاش مراقبت میکنن!!!
باروو مدت کوتاهی با زن کلنجار میره تا راضیش کنه همراه ما بیاد...بالاخره زن راضی میشه...کمکش میکنم بلند شه...دست دو تا از بچه هاش رو میگیرم...نوزادش رو در اغوش میگیره و دنبالمون تا ماشین میاد...هنوز چشم انتظار شوهرشه...اینو از نگاه های نا آرومی که به اطراف میندازه میفهمم...و میدونم هنوز کاملا به ما اعتماد نداره...گهگاهی با ترس به باروو نگاه میکنه و با تردید و ذن به من!!!اما حتما با خودش فکر میکنه هر چی باشه بهتر از مردن وسط بیابونه!!!
سوار میشیم و راه میفتیم...در طول مسیر زن مدام حرف میزنه و باروو ترجمه میکنه:
_اینجا قبلا یه قبیله ی خیلی کوچیک زندگی میکردن...مثل اینکه اینجام در گیری بوده...زنه میگفت نصف مرداشون رو کشتن و زن و بچه هاشون رو به غارت بردن!!!خودشوشوهرشو بچه هاش هم فرار کردن و وسط بیابون مخفی شدن تا درگیری اروم بشه...وقتی برمیگردن هیچی از مواد غذاییشون نمونده بوده...شوهرش میره غذا پیدا کنه که غیبش زده...
romangram.com | @romangram_com