#انسانم_آرزوست_پارت_32


دکتر نگاه سردی بهم میندازه و با نگاهی پر از ترس میگه:

_مطمئن که نیستم...اما علائمش بیشتر شبیه ابولاست!!!

_ابولا!!؟؟؟ابولا دیگه چیه؟

_فعلا برگرد به کمپ...یه قرار کاری مهم دارم...باید از کمپ خارج بشم...وتی برگشتم و از صحت حدسیاتم مطمئن شدم حتما بهتون خبر میدم خانم!

قبل از اینکه بتونم حرفی بزنم دکتر پیشدستی میکنه و میگه:

_باروو خانم زارعی رو برگردون به خوابگاهشون...امروزو بهتره استراحت کنن...بخصوص با وضعیت بازوشون که تازه داره بهبود پیدا میکنه بهتره فعلا به خودشون فشار نیارن...

_ولی دکتر...

قبل از اینکه بتونم بقیه ی حرفم رو بزنم دکتر میره....باروو میگه:

_خانوم بهتره به حرف دکتر گوش بدید...با حرفایی که دکتر زد موندن شما اینجا خوب نیست!

سری تکون میدم و با اخم از بیمارستان میرم بیرون...جلوی در می ایستم و رفتن دکتر رو دنبال میکنم....

_باروو؟

_بله خانوم؟

_میگم...دیروز که منو بردی کنار اون درخت...چی میخواستی بگی؟یادت که نرفته من ازت یه سوالی پرسیده بودم!

باز هم سکوت میکنه...

_ببین اگه نمیخوای راجع بهش حرفی بزنی فقط بگو!این حق توئه که نخوای راجع به راز ها و مسائل خصوصیت حرفی بزنی!خوب؟

romangram.com | @romangram_com