#انسانم_آرزوست_پارت_23
_به باروو گفتم منو ببره روستاهای اطرافو ببینم...
_خانم زارعی روستایی نمونده...جنگ و خونریزی همه رو نابود کرده...همه اش یه مشت مخروبه ی خالیه...
قلبم تیره میکشه از شنیدن حرف هایی که گفته نشدنش بهتره...
_صبر کنید منم بیام...
بدون هیچ حرفی نگران نگاهش میکنم...میخنده و با زدن چشمکی میگه:
_نگران نباش...کسی چیزی نمیفهمه!بین خودمون میمونه...
لبخندی میزنم و با سر اشاره میکنم که سوار شه...راه میفتیم...تماس تایر های بزرگ ماشین روی خاک سبک بیابون باعث میشه توی مه غلیظی از شن و ماسه گم بشیم....کم کم خاک روی زمین میشینه و میتونیم پنجره ها رو پایین بکشیم...هوای داغ که به صورتم میخوره لبخند میزنم...بهتر از محبوس بودن توی یه ماشین بار بر جنگیه!!!
زیاد طول نمیکشه که اولین نشانه های تمدن رو از دور میبینم...درخت...سبزه...خونه...م اشین...مثل شهر مرده ها میمونه...یاد فیلم زامبی ها میفتم!!!شهری که مورد حمله ی زامبی ها واقع شده و خالی از سکنه است...آلونک های آجری مخروبه...ماشین های قراضه ی زنگ زده...آثار گلوله و بمب و آتیش رو میشه در جای جای روستای کوچیک دید...حتی روی بعضی از دیوار ها لکه های خون دیده میشه...حالم منقلب میشه از دیدن این صحنه ها ولی دستم از عکس برداری کوتاه نیست!!!!مدام و پشت سر هم عکس میگیرم...باور زندگی در چنین مکانهایی سخت تر از چیزیه که تصور میکردم!!!!باروو که تا این لحظه ساکت بود میگه:
_اینجا خونه ی منه...
ماشین متوقف میشه...درست مقابل ساختمون دو طبقه ی متروکه ای که نیمی از اون فرو ریخته! پیاده میشیم....همه جا تو سکوت مطلق فرو رفته...نسیم ملایمی میوزه...شال رو از دور سرم باز میکنم و دسته هاشو آزاد میذارم تا هوا از زیر شالم بره لا به لای موهام...لبخند میزنم و به پریسا نگاه میکنم...شالش رو انقدر محکم دور گردنش پیچیده که حس میکنم در حال خفه شدنه...میرم جلو و دسته های شال رو باز میکنم...لبخندی به روم میپاشه و طره ی موهای طلایی رنگش رو که از جلوی شالش بیرون ریخته مرتب میکنه و دسته های شال رو به تبعیت از من ازاد روی شونه هاش رها میکنه....وقتی نسیم روی صورت و لا به لای موهاش میپیچه چشماش رو میبنده و نفس عمیقی میکشه....
_وای..اینجا عجب هوایی داره...ما توی کمپ هوای پخته شده تنفس میکنیم پسر!!!
باروو میخنده و به من نگاه میکنه...انگار منتظر شنیدن حرفی از منه...
_این اطراف رودخونه ای چیزی هست؟
باروو لبخند میزنه و میگه:
_از کجا فهمیدید؟
romangram.com | @romangram_com