#انسانم_آرزوست_پارت_20


و باز هم سکوت...از این همه سکوت هم خسته میشم هم خشمگین...

_باشه فهمیدم!یا شنواییتو از دست دادی یا قدرت تکلمتو!!!آهای!!!با توام!

_بله خانوم.

_بله خانوم چی؟

_من یه رگ ایرانی دارم!

_خوب؟

سرشو بالا میگیره و نگاهم میکنه....باز هم یشمی هاش مسحورم میکنن....

_ادامه بده!

_دنبالم بیاین خانوم...

بدون هیچ حرفی دنبالش راه میفتم سمت محوطه ی باز کمپ....

باروو کنار یه درخت قطور و کهن می ایسته...درختی که شاید داستان های زیادی درش نهفته است...

_باروو چرا منو آوردی اینجا؟

باز هم صدایی از پشت سرم میگه:

_خانم زارعی اینجا جای امنی نیست که هر وقت دلتون بخواد بیاین گشت و گذار!!!!

برمیگردم سمت صدای آشنایی که از شنیدنش فقط یک احساس درونم تداعی میشه:خشم!!!

romangram.com | @romangram_com