#انسانم_آرزوست_پارت_17
_قصد توهین نداشتم خانم...شرمنده!!!
بادی به غبغب میندازم و با خود بزرگبینی میگم:
_خواهش میکنم!!!
دکتر لبخندی میزنه و میگه:
_باروو گفت چه اتفاقی واست افتاده!!!البته اینم گفت که کوتاهی از خودش بوده و یه لحظه ازت غافل شده!!!
دکتر برمیگرده و با غضب به باروو نگاه میکنه...با حیرت چشم میدوزم بهش که گوشه ی اتاق ایستاده و سرشو انداخته پایین!سرشو میاره بالا...باهام چشم تو چشم میشه و من سپاس گزار نگاهش میکنم....نمیفهمم چرا بخاطر من این از خودگذشتگی رو انجام میده وقتی ممکنه بخاطر این قضیه حسابی سرزنش بشه!!!بدون هیچ حرفی رومو ازش برمیگردونم و به یوسفی و دکتر که زل زدن بهم نگاهی میندازم...با تعجب سری تکون میدم و میگم:
_چیه؟
دکتر با لبخند میگه:
_هیچی...فقط میخوایم مطمئن شیم حالتون خوبه!
سری تکون میدم و میگم:
_من خوبم!
همه میرن بیرون...اخرین نفری که خارج میشه بارووئه....
_صبر کن...
می ایسته...برمیگرده سمتم...نگاهش میکنم....خیره میشم تو یشمی های عمیقش....
_ممنون...
romangram.com | @romangram_com