#انسانم_آرزوست_پارت_161


دستم میره سمت شالم...میکشمش جلو تر و زخم رو باهاش میپوشونم...نا خداگاه مقابل این مرد حجاب میگیرم...نا خوداگاه با این مرد رودربایستی دارم...نا خداگاه میخوام از این مرد فرار کنم!نمیدونم چرا!دلیلش برای خودم هم مبهمه!!!شاید بخاطر دروغی که بهم گفته بود...شاید هم...

اخم هاش مثل همیشه توی همه!با این تفاوت که نم اشک گوشه ی چشم های روشنش برق میزنه!

_کاش خیلی زود تر از اینا برمیگشتی ایران...کاش نامه میفرستادم برای ستاد مرکزی که احضارت کنن...که برت گردونن...که مجوزت رو لغو کنن!کاش!!

پوزخند میزنم...هه...زهی خیال باطل!!!اگه به شریفیان پور بود که با اون همه پارتی کلفت تو ستاد و سفارت و هزار تا کوفت و زهر مار دیگه به زور چنگ و دندونم که شده برای منافع خودش و روزنامه ی مسخره اش منو اینجا پاگیر میکرد!!!

_چرا چیزی نمیگی؟

هه...پس بیخبری چقدر چیز گفتم با خودم...چقدر وراجی بیهوده کردم...چقدر زبون ریختم....

_کاش انقدر ازم متنفر نبودی!

با حیرت نگاهش میکنم....خیلی سرد میگم:

_انقدر مشخصه!؟

اخم هاش رنگ خشم و غم به خودشون میگیرن....نگاهم معطوف انگشت های مشت شده اش میشه...

_بس کن!

_چیو!؟

_این رفتاراتو!!!این خشم لعنتی بی دلیلتو!

میخندم...عصبی...تمسخر امیز...

_بی دلیل!!؟

romangram.com | @romangram_com