#انسانم_آرزوست_پارت_159


***

امروز کمی حالم بهتره...از جام به سختی بلند میشم....به دستم نگاه میکنم...سرمی در کار نیست ولی انگشت هام همچنان یخ زده...دستم رو میگیرم به لبه ی تخت و از جام بلند میشم...به شدت به دستشویی نیاز دارم...نگاهم رو اطراف اتاق میچرخونم...بله!حدس میزدم...اینجا هم برای من استثنا فائل شده بودن....اتاقم دستشویی و حمام شخصی داره!تلو تلو خوران میرم سمت دستشویی...سرم بدجوری گیج میره و درد و سوزش شدیدی در ناحیه ی پیشونی و شقیقه هام حس میکنم...جلوی ایینه می ایستم و خیره میشم به جای زخم روی پیشونیم و اثر سه تا بخیه کوچیک روش!!!این دیگه کی اینطوری شده!؟لابد وقتی بیهوش شدم سرم خورده به یه جایی...پس درد و سوزش از این بود!!!بی خیال شونه هامو میندازم بالا و دست هامو میشورم....باید برم به باروو سر بزنم!لا اقل الان دیگه هیچی نمیتونه جلومو بگیره!!!منم دیگه بیمارم!!!لبخند میزنم و از دستشویی خارج میشم...دکتر کنار تخت منتظر ایستاده...

_سلام...

بر میگرده سمتم....

_حالت چطوره؟

شونه هامو میندازم بالا و بی تفاوت میگم:

_چطور باید باشم؟

دکتر تلخ میخنده...درواقع کنار لب هاش به طرز مضحکی بالا میره در حالی که چشم هاش...اگر بگم چشم هاش در حال گریه اند دروغ نگفته ام!

این بیماری غول ترسناکیه که بزرگتر از اونیه که به این راحتی ها از پا بیفته!!!احساس بیماری نمیکنم...با وجود اینکه بین تعداد زیادی بیمار در رفت و امدم ولی باز هم احساس بیماری نمیکنم...شاید کمی احساس سرما خوردگی خفیف و سردردی که گریبان گیر همیشگیمه...همین!

_میرم به باروو یه سری بزنم....تو این مدت...به هوش نیومده!؟

دکتر فقط نا امیدانه سر تکون میده...به نشانه ی باشه سری پایین میندازم و از اتاق خارج میشم...

***

کنار باروو نشسته ام و موهاشو نوازش میکنم و میدونم که حالش خیلی خیلی بد تر از چیزیه که فکرش رو میکردم... ولی باید دووم بیاره!انقدر بهش رسیدگی میکنم که دووم بیاره!!!

ولی با این وضعیت غذا و داروویی که کمپ داره...هی...فکر نکنم خودم هم تا کشف واکسن این ویروس مرگبار دووم بیارم..چه برسه به بارووی مظلوم من که همین حالاشم داره با مرگ دست و پنجه نرم میکنه...اه میکشم... خدایا... خودت کمکمون کن!

_مهتا؟

romangram.com | @romangram_com