#انسانم_آرزوست_پارت_156


_سلام...صبح بخیر!

_سلام عزیز دلم...صبح توام بخیر مهتای بابا.

ماهان میگه:

_اه پدر انقدر لوسش نکن اینو!قیافه شو نگا...

میخندم...مامان موهامو میبوسه و تخم مرغ نیمرو رو از توی ماهیتابه توی بشقابم میریزه...

_به به!!!این صبونه خوردن داره ها!

مامان به روم میخنده...چقدر این لبخند شیرینش رو دوست دارم...و حالت چشم های عسلی رنگش رو که همیشه ارزوم بود ازش ارث میبردم و سهم ماهان شده بود!!!چقدر لبخندش گرما داره...چقدر حضورش لذت بخشه...چقدر دوست داشتی نگاه میکنه و حرف میزنه!

_مهتا پاشو داره دیرم میشه!نمیبرمتا!

اخم میکنم...

_تو که هنوز شلوارتم نپوشیدی که!!!من اماده ام!

_شلوار پوشیدنم کار یداره اخه!؟بفرما،آه آه!!اینم از این!

ماهان شلوار جین ساده اش رو روی زیر شلواریش میپوشه و زل میزنه توی چشم هام!این یعنی زود باش تا نرفتم!!!

با اخم و اوقات تلخی در حالی که به سختی از باقی مونده ی تخم مرغ نیمروی خوشمزه و چایی شیرینم دل میکنم زیر لب غر میزنم:

_اه میمردی دو دقیقه دیگه صبر میکردی!!!

وقتی میرسم به ماهان میخنده و میگه:

romangram.com | @romangram_com