#انسانم_آرزوست_پارت_148


_وضع خرابه مهتا!خیلی خراب!!تاحالا فقط افریقا بود!حالا ویروس به امریکا و اروپا کشیده شده!!!دو تا پرستار توی تگزاس بیمار شدن!یکیشون مرده!!!میگن اگه اوضاع همینطور پیش بره ممکنه تا چند هفته ی اینده بیماری همه گیر بشه و توی همه قاره ها شیوع پیدا کنه!اونوقته که یه کشتار جمعی اتفاق میفته مهتا!!!پیش بینی کردن ممکنه هفته ای چهار تا پنج هزار نفر به بیماری مبتلا شن!!!

از حرف های یوسف به خودم میلرزم...این یعنی دیر یا زود همه ما محکوم به مرگیم!!!

گوش میسپارم به صدای امواج متوالی و کمی خشمگین دریا،سکوت مطلق حاکم بر فضای ساحل خشک وترس و وحشت ناشی از حرف های یوسفی وجودم رو به سلابه میکشه!!!

یعنی اخر این قائله به چی و کجا ختم میشه؟یعنی قراره چی بشه؟گاهی با خودم فکر میکنم،شاید واقعا اخرالزمان شده!!!شاید!!!

از طرفی دورادور خبر حملات وحشیانه و غیر انسانی گروه دولت اسلامی"داعش" رو دنبال میکنم و از طرفی بعد از سال ها ویروسی پخش شده که کنترلش از دست ابر قدرت هایی مثل امریکا و اروپا خارج شده!

از طرف دیگه تمام دولت ها و کشور های خاور میانه افتاده ان به جون هم!خبر سیل و اتش سوزی و زلزله هم که دیگه امری طبیعی شده!!!از همه وحشتناک تر اخرین خبری که از ایران داشتم خبر جنایت هولناک اسید پاشی به صورت و پیکر دخترای معصومه!!!!خداوندا،به کجا چنین شتابان!؟هنوز برای این بلایا زود نیست؟ما هنوز زندگی نکردیم!ما هنوز تجربه ندایم!ما هنوز جوونیم!!!

یوسفی درست پشت سرم می ایسته و دستش رو اروم و با احتیاط میذاره روی شونه ام..برمیگردم نگاهش میکنم... خودم رو کنار نمیکشم...بهش اخم نمیکنم...میذارم باهام همدردی کنه...میذارم درکم کنه...میذارم سعی کنه ارومم کنه!ولی یوسف،تو نه برای من بارووی مرده ام میشی...نه عشق اتشینی که دلم رو براش سوزوند!نه دوباره میتونی دل سیاهم رو نورانی کنی و نه روح مرده ام رو زنده کنی!!!تو فقط میتونی دوستانه برام دل بسوزونی و گاهی مرحم که نه، تسلا ای باشی برای زخم های عمیق و دردناکم!زخم های همیشه تازه ی ابدیم!

_هوا تاریک شده...بهتره دیگه برگردیم!ممکنه شک کنن!اگه بو ببرن از قرنطینه اومدیم بیرون....

_باشه!

با یک کلمه ی سرد و بی جان جمله اش رو قطع میکنم...بدون اینکه نگاهش کنم به سمت منطقه ی قرنطینه میرم...دستش از روی شونه ام سر میخوره و میفته...صدای قدم هاش پشت سرم به گوش میرسه....نا امید...نا توان...خسته!!!

شاید بهتره بمیریم!!!شاید با تمام این اوصاف،با این همه درد و رنج،با این همه جنایت و خونریزی که تو دنیا هست بهتره بمیریم و نبینیم ، نشنویم!!

***

دکتر بیشتر وقتش رو تو سالن قرنطینه میگذرونه...حتی دیگه برای استراحت و غذا خوردن هم از سالن بیرون نمیاد!!!دکتر هم خودش رو قرنطینه کرده...خودش رو به مرگ با بیمار ها محکوم کرده...عزمم رو جزم میکنم و با قدم های محکم میرم سمت اتاقک ملاقات...رو به سرباز به انگلیسی میگم:

_میخوام دکتر رو ببینم!!!

سری به معنای فهمیدن تکون میده و میره...چند دقیقه طول میکشه که بدن عرق کرده و زرد شده و نحیف دکتر رو پشت شیشه ی قطور اتاقک میبینم..وحشتزده هجوم میبرم سمتش...

romangram.com | @romangram_com