#انسانم_آرزوست_پارت_145


اینبار با حیرت نگاهش میکنم!منظورش از این حرف ها چیه؟کمی مکث میکنه و به فکر فرو میره...انگار برای انجام کاری با خودش کلنجار میره!

_دنبالم بیا!

با تردید و کنجکاوی نگاهش میکنم...

_بمن اعتماد داری؟

هنوز مشکوکم و نگاهم پر از تردیده....

_تو بمن اعتماد داری مهتا!؟

"نه!!!من به تو اعتماد ندارم یوسف!!!من هنوز به تو اعتماد ندارم!!!"

سرم رو به نشانه ی اره تکون میدم...

_خوبه!پس دنبالم بیا!!!

با نگرانی دنبالش میرم....ساختمون رو دور میزنه من هم...درست پشت ساختمون در جنوبی ترین ضلع محوطه کنار خس و خاشاک تلنبار شده ی گوشه ی حصار یه درز و پارگی بزرگ نا محسوس روی حصار میبینم!

با حیرت نگاهش میکنم!!!یکراست میره سمت حصار!میترسم ولی دنبالش میرم...درز روی حصار رو کمی باز میکنه و منتظر نگاهم میکنه....من هم!

_زود باش دیگه!معتل چی هستی!؟

_منظورت چیه؟

_رد شو!

_چی!؟

romangram.com | @romangram_com