#انسانم_آرزوست_پارت_142
صدای قدم های شمرده ای رو میشنوم و پشت سرش لحن شوخی که با وضیعت حال حاضر اصلا سازگار نیست...
_نکنه حوس کردی تو این حیری ویری عقرب نیشت بزنه!؟
ناگهان از تصور حضور عقرب از جام میپرم...با نفرت و ترس لباس هامو میتکونم به خودم میلرزم...با صدای بلند میخنده...
_نگران نباش....اگه قرار بود نیشت بزنه تا حالا زده بود!!!
اخم میکنم...میتونم حدس بزنم لب هام از شدت خشم به یک خط محو باریک تبدیل شده ان...
_اینطوری نگاهم نکن!تاحالا10-20نفری اینجا از نیش عقرب مرده ان!!!
اینبار با ترس بیشتری خاک زیر پام رو کنکاش میکنم که باعث میشه خنده اش شدت بگیره...
_فکر نکن نفهمیدم غذاتو دادی به اون بچه!!!
بدون هیچ حسی نگاهش میکنم...جلو میاد و ظرف پلاستیکی در بسته ای رو میگیره جلوم...
همچنان بدون هیچ عکس العملی نگهش میکنم....
_بگیر دیگه!چرا همینطوری نگاه میکنی!؟
_ممنون...سیرم!
پشتم رو بهش میکنم و شروع میکنم به قدم زدن...
_مهتا این مسخره بازیو تمومش کن!بگیر بخور!امروز یه لیوان آبم به اون معده ی بدبختت نرسوندی!یکاری نکن به جای ابولا از گرسنگی بمیری!!!
اخم میکنم...ایکاش ابولا داشتم!!!ای کاش از ابولا میمردم!!!اه میکشم و همراهش تا کانکس میرم...از پله ها میرم بالا و میشینم پشت میز....
romangram.com | @romangram_com