#انسانم_آرزوست_پارت_139
_تموم شد!؟به این زودی؟مگه چند نفر دیگه مونده؟
_34نفر!!!
_چند تا غذا مونده؟
_15تا!!!
_یا خدا...اینا بهشون غذا نرسه میریزن سرمون خودمونو میخورن!!!
_یه فکری کنید!لطفا!!
_صبر کن!15تا غذای دیگه مونده....میگم از کانکس بیارن!
صدا به صدا نمیرسه...صدای فریاد و گریه و دعوا به فلک رسیده...صدام رو میبرم بالا تر و با تمام توانم فریاد میکشم:
_چرا زودتر نیاوردین که اینا انقدر ریخت و پاش نکنن!؟
یوسفی هم به تبعیت از من بلند تر فریاد میزنه:
_آخه از سهمیه ی فرداست!
_دیگه چاره ای نیست!زود باشین!
یوسفی سری تکون میده و به سرعت از کنارم رد میشه...میان جمعیت به قول معروف بلبشویی راه افتاده...بین تمام اون شلوغی ها و سر و صداها نگاهم میفته به مرد نسبتا مسنی که با ترکه ای در دست مشغول کتک زدن پسر بچه ایه که ظرف غذاشو دودستی نه،چهار دستی چسبیده!!!
خشم درون قلیان میکنه...نمیتونم این صحنه رو ببینم و تاب بیارم....از پشت میز بیرون میرم و هجوم میبرم سمت مرد...
_داری چه غلطی میکنی تو!؟
romangram.com | @romangram_com