#انسانم_آرزوست_پارت_137
یوسفی با تاسف سری تکون میده و میگه:
_متاسفانه چرا!!!
با خشم جوری جیغ میکشم که حنجره ام رو سوزش عمیقی در بر میگیره:
_پس این سازمان لعنتی داره چه غلطی میکنه!؟هـــــــــان!!؟؟
یوسفی با نگرانی نگاهم میکنه و زمزمه میکنه:
_مهتا...
_این لعنتی ها اصلا آدمن!؟بویی از انسانیت برده ان!؟خودشون و زن بچه اشون دو روز گرسنگی بکشن کارشون به بیمارستان میکشه چون معده های ناز پرورده شون عادت به بی غذایی نداره!!!اونوقت به همین یک مثقال کمکی که به این بدبختای بی نوا میشه هم چشم دارن!؟این حیوون ها بویی از انسانیت برده ان!؟یا فقط بوی گوشت و برنج به مشامشون خوش میاد!؟هان!؟
زده به سرم...دیگه هیچی حالیم نیست!خشم مثل اهن مذاب درونم قل میزنه و بالا میاد...چیزی جلودارش نیست... چیزی اتشش رو خاموش نمیکنه...نمیتونه خاموش کنه!!!!
دکتر با نگرانی کمی بهم نزدیک میشه و سعی میکنه ارومم کنه...
_مهتــــــــا!!!آروم باش دختر!!!آروم!!
_چطور آروم باشم دکتر!؟چطور!؟این کمپ لعنتی تحت حمایت یه سازمان دولتیه!!!مگه میشه محروم شه!؟مگه میشـــــه!!؟؟؟
_گفتن بودجه ی کافی در اختیارشون نیست!
با ناباوری سر تکون میدم...فکرش رو هم نمیکردم بودجه در اختیار سازمانی مثل حلال احمر که تنها وظیفه اش کمک به همنوع و انسانیته قرار نگیره!زمام امور به دست چه نالایق هاییه!!!!
_مگه میشه!؟مگه میشه به حلال احمر بودجه ی کافی ندن!؟حلال احمر در قبال تمام قسمت هایی که تحت پوشش هست مسئولیت داره!!!
دکتر به یوسفی اشاره ای میکنه و میگه:
romangram.com | @romangram_com