#انسانم_آرزوست_پارت_136


اینو میگه و از جاش بلند میشه و پشت شلوارش رو میتکونه...بعنوان اخرین حرف میگه:

_مهتا دست از این کارات بردار...به زندگیت برگرد و امیدوار باش!!!

به سمت سالن قرنطینه میره...بلافاصله از جام بلند میشم و پشت سرش راهی میشم...

***

_چی!؟نه!!!این..این امکان نداره!چطور میتونن!؟چطور!؟

_مهتا من قبلا تمام این مشکلات رو باهات درمیون گذاشته بودم!دیگه چاره ای نیست!

_ولی دکتر!!!

_کاری از دست ما ساخته نیست!دورورزه هیچ تجهیزاتی به دستمون نرسیده...نه تجهیزات پزشکی...نه مواد غذایی و مواد شوینده...نه پوشاک!!هیچی!این دور روز رو هم با ذخیره های ناچیزمون گذروندیم!

_چند روز دیگه ذخیره داریم؟

_نهایتا دو روز!

_خدای من!!!

این نهایت پستی و فرومایگیه!این مردم انسان هستن!!!مثل همه ی ادم های دنیا نیاز به غذا دارن..نیاز به نظافت و بهداشت...نیاز به زندگی!!!

بقای انها رو به اتمام نیست!هنوز افرادی اینجا هستن که بیمار نشده ان!هنوز افردای هستن که ممکنه هرگز بیمار نشن! ولی با اینکار،با تحریم مواد غذایی رسما و عملا تک تک ما رو به مرگ محروم میکنن!!!ولی چرا!!؟

با خشم طوری دندون هامو روی هم فشار میدم که احساس میکنم هر لحظه ممکنه فک پایینم از جا در بیاد...به یوسفی که تا اون لحظه در سکوت به حرف های ما گوش میداد نگاه میکنم...

_مگه اینجا تحت حمایت حلال احمر نیست؟

romangram.com | @romangram_com