#انسانم_آرزوست_پارت_135
کاش هرگز به اینجا نمیومدم!کاش هرگز خبرنگار و عکاس نمیشدم!کاش...
_خوشحالم که به حرفام گوش کردی...
به خودم میام...به سرعت از روی زمین بلند میشم و خیره میشم به مردی که حرف هاش بدجوری منو تحت تاثیر گذاشته بود!!!!
با این حال مثل همیشه اخم هامو میکشم تو هم...چند قدم بهم نزدیک میشه....فقط نگاهش میکنم...
_مدام اخبار رو دنبال میکنم...نا امیدت نمیکنم اما ابولا تا حالا نزدیک 3هزار نفر کشته داده!
اب دهنم رو به سختی فرو میدم و وحشت زده نگاهش میکنم...تنها عکس العملی که نسبت به حرف یوسفی نشون میدم اینه:
_باروو جزء اون 3هزار نفره...
یوسفی نگاهم میکنه و با تاسف سری تکون میده....
_هنوز دارن میگردن دنبال یه راه درمان!همه به شدت درگیرن...امیدواری دادن...گفتن به زودی درمانش پیدا میشه!!
پوزخند صداداری میزنم...با حالت خاصی نگاهم میکنه...
_چرا اینا رو به من میگی؟مگه دیگه مهمه!؟باروو رفته!موندن و رفتن من دیگه چه اهمیت و ارزشی داره!؟
به وضوح میبینم که عضلات صورت و فکش منقبض میشه...
_ببین دختر!این ویروس لعنتی یه کره ی زمینو در گیر خودش کرده!حالا تنها غصه و نگرانی تو شده یه پسر سرباز!؟به خودت فکر نمیکنی؟به خانواده ات...به...به...
منتظر نگاهش میکنم...سرش رو انداخته پایین و رگ گردنش متورم شده...نگاهم میلغزه روی دست های مشت شده اش...این مرد چش شده!؟هیچوقت تا بحال اینطوری ندیده بودمش!انقدر مستاصل!!
_بلند شو بریم داخل!هوا د اره سرد میشه!!!
romangram.com | @romangram_com